.
هر انسان آزاده ای در گام اول این سوال در پیش روی او قرار می گیرد. جواب به این سوال می تواند مسیر زندگی فرد را بکلی تغییر دهد.
آیا برای سعادت و خوشبختی حتما یک راه است و آنهم از طریق پیامبران؟
پاسخهای بیشماری به این گونه سوالات داده شده است و در مقابل این جوابها انسانهای گوناگونی با سرنوشتهایی کاملا متفاوت در برگ تاریخ به چشم می خورند.
آدمی به گونه ای آفریده شده است که به تنهایی نمی تواند زندگی کند چرا که او نیازمندیهایی دارد که باید با همیاری و مشارکت دیگران آنها را برآورده سازد: یکی خیاطی کند، یکی مهندسی و دیگری دردهای مردم را درمان نماید. یکی نان آورد و دیگری نان آوری را بیاموزد. یکی معمار شود و دیگری احساسات و عقل را در قالب هنر به یادگار بگذارد. به همین علت از قدیم گفته اند که انسانها موجودات اجتماعی می باشند. بدیهی است با پدید آمدن زندگی اجتماعی، مسئولیتها نیز موجودیت می یابد. اما حدود این مسئولیتها چیست؟ مرزبندی و دخالت مسئولیتها با قانون مشخص می شود. در این جاست که سوالی مهمتر در پیش رو داریم:
عقل و دانش بشری، تجربیات گذشتگان، و یا ...؟
"برای کشف بهترین قوانینی که به درد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند و خود هیچ حس نکند، با طبیعت هیچ رابطه ای نداشته باشد ولی آن را کاملا بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، به سعادت ما کمک کند، ... بنا بر آنچه گفته شد، خداوند می تواند چنانکه شاید و باید برای مردم قانون بیاورد."
ژان ژاک روسو: اطلاعات بیشتر
"هیچ قانونگذاری نیست که در قانون نظر خصوصی نداشته باشد. علتش این است که هر قانونگذاری دارای عواطف و افکار مخصوصی است و در همین وضع قانون می خواهد نظرات خود را در آن بگنجاند، ارسطو در وضع قوانین، گاهی می خواست: احساسات حسد خود را نسبت به افلاطون تسکیه بدهد، و زمانی علاقه و محبت خود را نسبت به اسکندر ظاهر سازد. افلاطون از استبداد ملت آتن بیزار بود و این نفرت در قوانین او محسوس است، ماکیاولی "دوک والانتینوا" را دوست می داشت، و این محبت، از قوانین او فهمیده می شود ..."
حضرت علی علیه السلام درباره لزوم پیامبران و قوانین آنها اینگونه می فرمایند:
"خداوند پیامبرانش را در میان آنان مبعوث فرمود، و پی در پی رسولانش را به سوی آنان گسیل داشت، تا پیمان فطرت را از آنان، مطالبه نمایند و نعمتهای فراموش شده را به یاد آنها آورند، و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنها تمام کنند، و گنجهای پنهانی عقلهایشان را استخراج سازند، و آیات قدرت الهی را به آنان نشان دهند."
توضیح آنکه: بشر دارای طبع زندگی اجتماعی است، یعنى در زندگى خویش پیوسته به دیگر افراد همجنس خود نیازمند است; اما در عین حال، جهت حفظ بقاء خود، سود جو و خودخواه و انحصار طلب است که هر چیز را براى خود مى خواهد و حق دیگران را به حساب نمى آورد; فرد دیگرى که در کنار او زندگى مى کند نیز داراى همین خصلت است.
بدیهى است و تجربه ثابت کرده که این مشکل توسط عقل حلّ نگردد و این گره به سر انگشت خرد به تنهائى گشوده نشود، چه عقل محدود بشر، نه مى تواند به احکام و تکالیف پیچیده زندگى پى برد ، و نه توان آن دارد که غریزه خودخواهى را مهار کند، که آن غریزه را غریزه توانمندى چون خود باید به مصاف آید و بشکند ، گواه این مدعى آن که جنگ و ستیزهائى که در دنیا اتفاق مى افتد همه توسط عقلا و به رهبرى و فرماندهى خردمندان و باسوادها صورت مى گیرد.
آرى، تنها منبعى که این دو نیاز را تامین مى کند همانا منبع وحى و نبوت و مکتب انبیا است، انبیا از سوئى وظائف و تکالیف بشر را مشروحا و در ابعاد گوناگون بیان مى دارند، و از سوى دیگر وى را به ابدیت پیوند مى دهند و پس از آن که جاوید بودن انسان را به وى گوشزد مى سازند، او را به سعادت و خوشبختى و بهشت جاوید نوید، و به عذاب ابد و دوزخ سرمد بیم مى دهند و از این رهگذر و به وسیله دو غریزه بیم و امید، غریزه خودخواهى وى را مهار مى کنند.
چنان که در جاى دیگر مى فرماید : (ادخلوا فى السلم کافّة) : همگى به زیر خیمه توافق و سازوارى درآئید.
بارزترین نمونه کاربرد نبوت در زندگى بشر و به ویژه در راستاى رفع اختلاف، نبوت آخرین پیامبر خدا مى باشد که ظرف مدت بیست و سه سال، در شرائطى نامساعد که جهل و نادانى و تعصبات خشک جاهلى سراسر جامعه آن روز را فرا گرفته بود، اختلافات ژرف و کهن و اجدادى دوران جاهلیت را به کلى ریشه کن ساخت و آن محیط وحشت و نفرت را به محیط اخوت و دوستى و وداد مبدّل نمود و آن دگرگونى بنیادین که تاریخ به وضوح گواه آنست بوجود آورد.
شگفت آن که مکاتب نوپدید و مسلکهائى که در عرض مکتب نبوت پدید آمده همه از برابرى و عدالت اجتماعى دم مى زنند، در صورتى که این دو اصل ـ به بهترین وجه و مطابق با فطرت ـ بخشى از برنامه جامع الابعاد اختلاف برانداز مکتب وحى و نبوت است.